اتوبوس زندگی
بعضی آدم ها سوار قطار می شوند، چون دوست دارند از تونل زندگی بگذرند و گاهی سرشان را توی خنکای نسیم تونل از پنجره قطار بیرون ببرند. بعضی ها سوار دوچرخه می شوند و رکاب می زنند و توی مسیر سلام بلند و بالایی به باغبان پارک و فروشنده سر کوچه می کنند. هم از هوای پاک استفاده می کنند، هم هوای پاک را مهمان ریه هاشان می کنند و در این مسیر مستقیم دست دراز می کنند و جوجه پرنده ای را که از توی لانه اش روی آسفالت افتاده، با مهربانی بر می دارند و با گرمای دستشان پرنده را توی لانه اش می گذارند. بعضی آدم ها دوست دارند تو زندگی سوار هواپیما شوند؛ چون دوست دارن همه چیز و همه کس را از بالا ببینند و احساس کنند از همه بالا ترن و اما بر عکس، شاید بعضی ها می خواهند به خدا نزدیک شوند. خیلی ها هم روی ترک موتور سیکلتِ زندگی سوار می شوند و آن قدر گاز می دهند که دود وگردو خاک به ریه های دیگران می فرستند و به هیچ کس جز خودشان و رسیدن به مقصد فکر نمی کنند.
آن ها فقط مسیر رو به رویشان را می بینند. بعضی ها هم با حرکت میانه ای ندارند و ثابت و بی حرکت سر جایشان می مانند. نه به گذشته زندگی توجه ای دارند، نه حال ونه آینده. هیچ چیز برایشان مهم نیست. بعضی ها دوست دارن سوار بر اتوبوس زندگی شوند و صدای آواز راننده را بشنوند. با مرغ های توی سبد مشهدی غلام چاق سلامتی کنند، به ننه قلی کمک کنند تا با پاهای علیل و دردناکش از پله های اتوبوس بیاد بالا و بوی نون تازه اش از لابه لای بقچه ی گل گلی دماغشان را قلقلک بدهد. اما این میان بعضی ها سرشان را از یک یک پنجره های اتوبوس بیرون می آورند و زندگی را از هر پنجره یک رنگ و یک شکل تازه می بینند هر روز دید تازه ای به زندگی دارند.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:هدهد
مطالب مرتبط: